حرفهایی که نمیخواهم فراموش کنم



هوا داره کم کم گرم میشه امروز ساعت سه اومدم خونه خیلی خستم و دلم گرفته.دلم میخواد بخوابم و تا فردا هم بیدار نشم حتی واسه افطار هم بیدار نشم ولی انقدر استرس دارم و حالم بده که خوابم نمیبره

دیگه روزای آخره ماه رمضونه.میخواستم یه روز از افطار رو باهم باشیم.و از این ادا بازیا که مثلا دلمه براش بپزم و بعدشم همسفره شدن و این حرفا ذوق زدگی ناشی از باهم بودن و عین خررررر کیف کردن واسه اینکه وسط غذا خوردن باهاش حرف بزنم و.و.و.ولی فرصت نشد .

دیگه مهم نیس

هرچیزی یه وقتی داره وقتش که گذشت اهمیتشم میگذره شاید باید بذارم وقت خیلی چیزا بگذره 

از این همه تناقض درونم داره حالم بهم میخوره یه لحظه میخوام پاشم یه کاری بکنم یه حرکتی یه حرفی یه چیزی تا هیجانمو بروز بدم و چند دقیقه بعد بیخیالش میشم . شاید چون کلا بلاتکلیف تو رابطه ام یه بلاتکلیف باری به هرجهت و هرچه پیش آید خوش آید.

بنابراین بهتره خیلی واسه روزا و ساعتا باهم بودن برنامه نچینم منتظر باشم از راه برسه و یا حتی منتظر باشم بدقولی کنه و نرسه و به هرچیزی عادت کنم و اتفاقات رو مث سنگریزه ها هی جلوی پام لگد بزنم بره به ناکجاآباد .


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باد ما را خاهد برد... Innovator . کودک درون من، اکتیو تشریف داره محسن سازگار دانلودرایگان نمونه سوالات متعادل سازی چهره زنانه یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه درباره بازي و قوانين بازي بچه ها دانلود جزوه کتاب دانلود مقاله